علی علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به کوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجرای فرمان آنحضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههای تجهیز شده را بخدمت وی اعزام داشتند. تا اواخر شعبان سال چهلم هجری نیروهای اعزامی از اطراف وارد کوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، علی علیه السلام گروههای فراهم شده را سازمان رزمی داد و با کوشش شبانه روزی خود در مورد تأمین و تهیه کسری ساز و برگ آنان اقدامات لازم را بعمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهای عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یاری نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجری علی علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را بهیجان آورده و آنها را برای حرکت بسوی شام آماده نمود، ولی در این هنگام سه تن از فراریان خوارج باسامی عبد الرحمن بن ملجم و برک بن عبد الله و عمرو بن بکر در یکی از شبها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت میکردند، در ضمن گفتگو باین نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزی و برادر کشی، معاویه و عمرو عاص و علی علیه السلام می باشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین بکلی آسوده شده و تکلیف خود را معین می کنند. این سه نفر با هم پیمان بستند و آنرا بسوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکی از این سه نفر باشد. عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل علی علیه السلام شد، عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمرو عاص گردید، برک بن عبد الله نیز قتل معاویه را بگردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد. نقشه این قرار داد بطور محرمانه و سرّی در مکه کشیده شد و برای اینکه هر سه نفر در یک موقع مقصود خود را انجام دهند، شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار می ماندند برای این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها برای انجام مأموریت خود بسوی مقصد روانه گردید، عمرو بن بکر برای کشتن عمرو عاص بمصر رفت و برک بن عبد الله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد. ابن ملجم نیز راه کوفه را پیش گرفت. برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یکم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولی در اثر دستپاچگی شمشیر او بجای فرق معاویه بر ران وی اصابت نمود. معاویه زخم شدید برداشت و فوراً به خانه خود منتقل و بستری گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتی داشتی که چنین کاری کردی؟ برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم. معاویه گفت مقصودت چیست؟ برک گفت همین الان علی را هم کشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانی نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضی (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند. عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف یکم بنماز ایستاد. اتفاقاً در آنشب عمرو عاص را تب شدیدی رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضی شهر را برای ادای نماز جماعت به مسجد فرستاده بود! پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضی سر بسجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وی را به عذابهای هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند. عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟ شمشیری که من بر او زدهام اگر وی از آهن هم باشد زنده نمیماند مردم گفتند آنکس که تو او را کشتی قاضی شهر است نه عمرو عاص!! بیچاره عمرو آنوقت فهمید که اشتباها قاضی بیگناه را بجای عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت به مرگ قاضی و عدم اجرای مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضی و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقای خود مأموریتم را انجام دهم!عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سری خود و رفقایش را برای او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند. اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بکوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسی را آگاه گرداند در منزل یکی از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد،روزی به دیدن یکی از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئی به نام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست علی علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائی او گردید و از وی تقاضای زناشوئی نمود
قطام گفت برای مهریه من چه خواهی کرد؟گفت هر چه تو بخواهی! قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یک کنیز و یک غلام و کشتن علی بن ابیطالب است:. ابن ملجم که خود برای کشتن آنحضرت از مکه بکوفه آمده و نمی خواست کسی از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش کند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و کنیز خواستی برایت فراهم میکنم اما کشتن علی بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟ قطام گفت البته در حال عادی کسی نمی تواند باو دست یابد باید او را غافل گیر کنی و غفلة بقتل رسانی تا درد دل مرا شفا بخشی و از وصالم کامیاب شوی و چنانچه در انجام اینکار کشته گردی پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!!ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به کوفه نیامدهام مگر برای همین کار!قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یاریمیکنم و تنی چند بکمک تو میگمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وی خواست که در این مورد بابن ملجم کمک نماید وردان نیز (به جهت بغضی که با علی علیه السلام داشت) تقاضای او را پذیرفت. خود ابن ملجم نیز مردی از قبیله اشجع را بنام شبیب که با خوارج همعقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنی همان منافقی را که در صفین علی علیه السلام را در آستانه پیروزی مجبور بمتارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانید،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علی علیه السلام شدند. مقارن ورود ابن ملجم به کوفه علی علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر می داد حتی در یکی از روزهای ماه رمضان که بالای منبر بود دست به محاسن شریفش کشید و فرمود شقیترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهای آخر عمر خود را هر شب در منزل یکی از فرزندان خویش مهمان می شد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود. موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود،گاهی به آسمان نگاه می کرد و حرکات ستارگان را در نظر می گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر می شد تشویش و ناراحتی آن حضرت بیشتر می گشت بطوریکه ام کلثوم پرسید:پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتی؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معرکهها و صحنههای کارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامی مبارزهها کردهام،چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوی عرب را به خاک و خون افکندهام ترسی از چنین اتفاقات ندارم ولی امشب احساس میکنم که لقای حق فرا رسیده است. بالاخره آند شب تاریک و هولناک بپایان رسید و علی علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابی که هر شب در آن خانه در آشیانه خود می خفتند پیش پای امام جستند و در حال بال افشانی بانگ همی دادند و گویا میخواستند از رفتن وی جلوگیری کنند! علی علیه السلام فرمود این مرغها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد!ام کلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروی.علی علیه السلام فرمود اگر بلای زمینی باشد من به تنهائی بر دفع آن قادرم و اگر قضای آسمانی باشد که باید جاری شود. علی علیه السلام رو به سوی مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالیکه فریاد می زد لله الحکم لا لک یا علی ضربتی به سر مبارک آن حضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلی که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانی شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا گریختند. خون از سر مبارک علی علیه السلام جاری شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آنحال فرمود :
بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.